پرونده‌ی کاف بسته شد. شد؟ دیروز رفتیم (رفتم و آن دو کاف و ش هم آمدند). با مزه بود دیدنِ در حاشیه بودنم. حالم درست شبیه به نقش‌ها بود. تصویری از ویرانی و پاشیدگی و فقدان. فقدانِ چه؟ فقدانِ خودم. وقتی نشسته‌ای و تمام زندگی‌ات را می‌چسبانی به قطعه‌هاییی در بیرون از خودت یادت می‌رود قطعه‌های خودت بی‌ سر و سامان رهاشان کرده‌ای. وقتی نمی‌خواهی با خودت زندگی کنی، مجبوری در حاشیه‌ی آدم‌های دیگر باشی. وقتی فضاهای از آن خودت را رها می‌کنی، آن نبودن، نبودن توست، و تو به اشتباه نبودن دیگری‌ای را می‌بینی در فضاهایی که مال تو نیست و مال دیگران است و تو در حاشیه‌ای. خب طبیعی‌ست که این چنین بودنی بودنِ تو نیست. 

دیروز بهاره هدایت نوشت که باید رحِم‌اش را دربیاورد.یعنی  دیگر امکان بچه‌دار شدن ندارد. خوب یادم هست که اوایل زندگی‌شان بود که به زندان افتاد و چقدر منی هم که اوایل زندگی مشترکمان بود حالش را درک می‌کردم چ چقدر گریه کردم و اینجور که در خاطرم مانده همان‌جا بود بی‌خیال هرچه ت و کثافت‌های حواشیی‌اش شدم.

این را گفتم که بگم گاهی فقدان را خودت می‌سازی، همان فقدانی که در تماشا برایت برجسته و آزارنده است،همان را خودت می‌سازی با ندیدن خودت و فضاهایی که متعلق به خودت هست. و و و 

باید بروم مستند خانم معصومه مظفری را ببینم. باید تکه‌هایم را جمع کنم. باید من‌ام را بازسازی کنم.

تماشای آنجا که نیستم

خودت
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ